روزهای آخر مستاجری
بیش از سه ماه از خرید آپارتمان جدید میگذره و در خان آخر بازسازی هستیم. این روزهای آخر که تو خونه آقای سلیمانی هستیم و یه نگاه کوتاهی به این دوسال و اندی موندن تو این خونه میکنم و خاطراتش رو مرور میکنم حس غریبی دارم. از خوشحالی نزدیک بودن سر کار بعد از حدود 9 سال گرفته تا نگرانی بابت مهد گذاشتن محمد باقر 2.5ساله (که 50روز طول کشید تا به مهد عادت کنه اون هم بعد از معجزه ای که جایزه پازل میوه رو از از طرف فرشته مهربون🤭 از مسئول مهد گرفت و صبحها کمتر بهونه گیری میکرد)، بستری خان دایی خودم و فوتش، تشنج دوباره محمد تو چهلم دایی اونم تو خونه دایی اینا و جلو چشم عمه اش، مشغله های زیادم در خانه بعد از سرکار نیومدن فاطمه خانم، مشغله کار...